معنای زندگی یا هدف زندگی؟ دیدگاهی صدرایی
«ومن یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله؛ هر کسی که از منزل خودش به جانب خداوند هجرت کند و او را موت فرا گیرد اجرش با خداست.» بحثی که در نظر دارم مطرح کنم و در تفکر جدید
نویسنده: حمیدرضا آیت اللهی (1)
«ومن یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله؛ هر کسی که از منزل خودش به جانب خداوند هجرت کند و او را موت فرا گیرد اجرش با خداست.» بحثی که در نظر دارم مطرح کنم و در تفکر جدید بسیار مورد توجه قرار گرفته، معنای زندگی و یا هدف زندگی است. اما موضوع معنا و هدف زندگی که روح کلی زندگی انسانی را تشکیل می دهد، در نظر ملاصدرا به چه صورتی مطرح شده است؟ معنای زندگی عنوانی است که معمولاً در فلسفه غرب و بینشهای غربی مطرح شده و در بینشهای اسلامی موضوعی به نام هدف زندگی مطرح است. این می تواند نشان از تفاوت نوع رویکرد غربی با نوع رویکرد اسلامی به زندگی باشد. در رویکرد غربی، چون مسائل سوبژکتیو بیشتر اهمیت دارند، از این رو در آنجا رهیافتی بیشتر مطرح است که فرد بتواند بواسطه ی آن محتوای زندگیش را مشخص کند و یک درون ماندگاری را تبیین نماید، در صورتیکه در تفکر فلسفی اسلامی، ما نگاهی غایت گرایانه داریم که این نگاه در فلسفه جدید مورد بی مهری قرار گرفته و فلسفه جدید سعی کرده بطور کلی غایت را از تفکر خویش بزداید. ولی در تفکر صدرایی و سنت فکری ما این نگاه غایت گرایانه وجود دارد و ملاصدرا هم بر اساس چنین نگاهی صحبت از هدف زندگی می کند نه از معنای زندگی؛ گرچه هر وقت شما معنای زندگی را مطرح کنید، هدف زندگی هم مطرح می شود و هر وقت هدف زندگی را مطرح کنید، خواه ناخواه در کنار آن معنای زندگی معنا پیدا خواهد کرد.
اما اساساً این دو نوع رویکرد با یکدیگر تفاوت دارند. نوع رویکردهایی که ملاصدرا بر اساس اندیشه های اسلامی داشته مبتنی بر دیدگاه «انا لله و انا الیه راجعون» است؛ همان که در «من یخرج من بیته الی الله ثم یدرکه الموت» می یابیم و به معنای هجرت، تکاپو و سیال بودن است. این سیال بودن هم جهت دارد و هم معنا، در صورتیکه در معنای زندگی، شما این سیالیت را نمی بینید. تفکر صدرایی برای بیان این نوع حرکت و تکاپو و بازنماندن از یک مرحله است، در صورتیکه در تفکر غربی بازنماندن مطرح نیست، بلکه همه زندگی را وسعت بخشیدن است و تلاش برای آن است که ابعاد زندگی چنان محتوایی یابد که مسائل منفی وارد آن نشود.
آنچه در بحث معنای زندگی و یا هدف زندگی مهم است این است که در این نگاه توجه به تفکر عقلانی انسان درباره محتوای زندگی اهمیت دارد. بعبارتی آنچه اهمیت دارد، این است که تا انسان تفکر عقلانی نداشته باشد به این نمی اندیشد که برای چه زندگی می کند. به همین جهت سؤال معنای زندگی یا هدف زندگی برای بسیاری از افراد مطرح نیست، فقط برای افرادی مطرح است که ژرف اندیشی بیشتری داشته باشند. البته یافتن پاسخ، امر دیگری است، چرا که معلوم نیست پاسخ را یافته باشند. در غرب کسانی که نگاهشان به زندگی نگاهی سطحی است، معمولاً نسبت به این پرسش نه بر می تابند و نه توجهی دارند. اما وقتی افراد کمی تفکر عمقی پیدا می کنند و یک مقدار از سطح زندگی معمولیشان بالاتر می روند، به زندگی نگاهی متعالیانه می کنند - متعالی به معنای اعمش نه متعالی به معنای صدرایی اش - و بحث معنای زندگی برای آنها اهمیت می یابد. این اهمیت، در قالبهای متفاوت خود را نشان می دهد. حتی مثلاً در طرز فکرهایی چون بیتل ها، هیپی ها و پانکی ها این توجه بگونه ای دیگر خود را نشان می دهد، بطوریکه این گونه افراد می خواهند بیان کنند که می خواهیم از سطح زندگی معمولی که غرب برای ما ساخته است، فراتر برویم. فراتر رفتن منوط به این است که این زندگی را نفی کنیم و بعد یک زندگی بالاتر داشته باشیم.
حتی پوچ گرایی برای اینها یک نوع تعالی است. پوچ گرایی که ما در نظر می گیریم با پوچ گرایی که در غرب هست فرق می کند. از این روست که می بینیم در غرب مسئله ای به نام خودکشی مسئله ای جدی می شود. خودکشی توجه جدی به پرسش و نیافتن پاسخ برای آن است. انسان وقتی از این پرسش رهایی می یابد که آن را مطرح نکند ولی وقتی پرسش را مطرح کرد، باید پاسخی بیابد تا خودکشی نکردن خویش را توجیه کند.
حال چگونه پوچ گرایی در غرب یک نوع تعالی است؟! یکی از اندیشمندان غربی زندگی انسان را اینگونه تشبیه می کند: تپه ای را با یک سنگ یا کلوخ کروی در نظر بگیرید؛ فردی این سنگ را با زحمت زیاد بالای تپه می برد و سپس رهایش می کند تا پایین بیاید. دوباره برمی گردد و آن را مجدد به بالای تپه می برد و رهایش می کند. او مرتباً این عمل را تکرار می کند. تلاش انسان در زندگی نیز از گونه ای پوچی مانند این تمثیل برخوردار است. از این فرد می پرسند این کار تو به چه دردی می خورد؟ می گوید هیچ. پس زندگی انسان سراسر تلاش است و همواره از این تلاش رها شدن. هیچکدام نیز هیچ فایده ای برای انسان ندارد. سؤال اول این است که چرا انسان باید این کار بیهوده را انجام دهد؟ او می تواند از ادامه این عمل بی فایده خودداری کند. این اندیشمند می گوید: او نمی تواند از این کار دست بردارد (با عملی مثل خودکشی)؛ چرا که وی موظف است این کار را تکرار کند تا پوچ بودن زندگی بعنوان یک امر مسلم تحقق یابد. یعنی برای اینکه پوچی را تحقق بخشد و نشان دهد که عالم پوچ است، باید از این سعی و تلاش خود دست برندارد؛ بعبارتی سعی و تلاش او برای این است که تحقق پوچی را نشان دهد.
این ادعا نشان می دهد که همه افرادی که به نوعی با مسئله معنای زندگی سروکار دارند، به هر نحو همواره یک امر متعالی مد نظرشان است. این فلسفه است که انواع امور متعالی را تحلیل می کند، از این رو بخش مهمی از فلسفه به تحلیل این پرسشگری می پردازد؛ یعنی معنای زندگی، هدف زندگی، پرسشگری فلسفی می طلبد. فلسفه و تعمق عقلی است که برای انسان این پرسشها را بوجود آورد که معنای زندگی چیست؟ هدف زندگی چیست؟
در پاسخ، فیلسوفان و اندیشمندان مختلف، آراء و نظرهای گوناگونی ارائه داده اند. یکی از حوزه هایی که سریعاً درصدد پاسخگویی است، عرفان است. معمولاً پاسخهایی عرفانی به این سؤال داده می شود، ولی اگر بخواهیم تمام اندیشه های دینی بخصوص قرآن را بکاویم، احساس می شود که معنای زندگی و هدف زندگی تمام دغدغه قرآن است. پرسش فلسفی، پاسخ عرفانی و دغدغه قرآنی است. به همین دلیل است که ملاصدرا در اندیشه فلسفیش، به تحلیل این پرسش می پردازد. او در تفکر عرفانی خویش راه را برای پاسخ می گشاید و با اندیشه مبتنی بر قرآن و روایات، دغدغه اساسی بشر را در این زمینه برملا می کند و درصدد ارائه راه حل بر می آید. ملاصدرا در همین سه رویکرد به تحلیل و تبیین موضوع می پردازد.
آنچه که به زندگی نقش می دهد، همین پرسش است که انسان چگونه تلاش کند و از کجا آغاز نماید؟ قرآن تعبیر «من بیته» را به کار می برد، یعنی فرد باید ابتدا از خانه اش خارج شود. اما این خروج جهت دار است و برای جهت آن نیز، هم باید اندیشید و هم باید از ظرفیتهای دیگر معارف بشری همچون قرآن بهره برد. ملاصدرا بر اساس این بینش قرآنی - «انا لله و انا الیه راجعون» - از اصل و بنیاد فلسفی خود، یعنی اصالت وجود بهره می برد. آنچه که برای ملاصدرا اهمیت دارد وجود و تعالی وجودی است؛ انسان می خواهد به برترین حد وجود برسد. این عمیق ترین لایه های معنایی زندگی برای ملاصدرا است. انسان می خواهد از وجود مادی جمادی، بیرون برود و بعد به وجود کامل برسد. در نظر ملاصدرا مراحل وجود؛ وجود جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی (در نهایت انسان کامل) و نهایت هم خداوند است. آنچه که برای ملاصدرا اهمیت دارد تحقق وجود انسان است؛ بعبارتی تنها چیزی که در این عالم برای او معنا دارد این است که تحقق وجودی اش را افزونتر و بزرگتر کند. فقط انسان است که از دو جنبه تحقق وجودی برخوردار است: در یک جنبه مثل سایر موجودات در اعمال جبری و غیر اختیاری خودش تحقق وجودی پیدا خواهد کرد و این حرکت را خواهد داشت. در جنبه ی دیگر رشد وجودی در اعمال ارادی و مختارانه اش تحقق پیدا می کند. زیرا در اعمال ارادیِ نفس است که انسان همواره رشد و کمال می یابد. این رشد و کمال چیزی بجز وجود را محقق ساختن نیست. شاید برخی مطالب سال گذشته را درباره نفس انسانی به یاد داشته باشید؛ من این مطلب را مطرح کردم که نفس ملاصدرا نفس ثابت نیست. نفس ملاصدرا، لبس بعد از لبس است، نه لبس بعد از خلع مثل سایر حرکات. انسان بوسیله حرکات ارادیش مرتب انسان تر می شود؛ انسان تر به این معنا که حتماً تکامل بیابد. البته این لبس بعد از لبس می تواند جهت صعودی یا جهت نزولی داشته باشد. شاید بشود به این مقدار کاستی در مورد تفکر ملاصدرا اشاره کرد که او در تحلیلهایش به جهتهای نزولی کمتر توجه کرده و بیشتر جهتهای صعودی را مدنظر قرار داده است. به هر حال انسان می تواند «اولئک کالانعام بل هم اضل» باشد. اما از جهت دیگر این اعمال اختیاری انسان است که او را افزونتر می کند و هویت شخصی او را تشکیل می دهد؛ این یعنی تحقق وجودی بیشتر. در نظر ملاصدرا آنچه که برای زندگی انسان اهمیت دارد هدف زندگی اوست؛ اینکه انسان به سمتی برود که در جهت نیل به غایت الغایات یا به تعبیری دیگر معشوق المعاشیق است. ملاصدرا این هدف را به صورتهای متفاوت بیان می کند ولی هدف و نهایت را یک امر می داند. این هدفداری و حرکت به سمت هدف جز با انسان که بخشی از آن در عالم خاکی است و بخشی در عالم روحانی، محقق نمی شود. یک موجود روحانیِ محض چنین توانی را ندارد و یک موجود جمادی محض یا حیوانی محض هم چنین امکانی را ندارد.
پس در نظر ملاصدرا آنچه که اهمیت پیدا می کند رسیدن به وجود محض و رسیدن به انسان کامل است. خوب دقت کنید، هدف یک نقطه نیست هدف طی مراحل است. بعضی اهداف یک نقطه ای هستند که انسان می خواهد به آنها برسد، اما بعضی هدفها خود در حین کار بودن است. برای این موضوع مثالی مانند پافشاری ذکر شده است؛ پافشاری کردن هدفی نیست که انسان بخواهد به آن برسد، بلکه هدف همان پافشاری است که در حین عمل تحقق می یابد. بنابراین در نظر ملاصدرا اگر شما درحال صعود هستید، این تحقق را دارید به انجام می رسانید، این نکته ی مهمی است. در نظر او آنچه که اهمیت دارد اعمال ارادی ماست که ما را فربه تر و بزرگتر می کند. هر عمل انسان نفس انسانی را تشکیل می دهد؛ یعنی نفس آدمی در آن اعمالِ انسان است که نفس آدمی می شود. بهمین جهت است که شما نمی توانید اعمال ارادی خود را از حافظه نفسانی خود بزدایید. می توانید به عملی بی توجهی کنید و یا آن را فراموش نمایید، ولی اینکه نفس من در فلان لحظه فلان عمل را انجام داده را نمی توانید از نفستان جدا کنید. با اینکه مهمترین مرحله برای ملاصدرا رسیدن به انسان کامل است، اما حرکت در هر مرحله هم می تواند هر لحظه هدف باشد.
چون هدف در هر لحظه می تواند تحقق یابد از این رو زندگی معنا پیدا می کند؛ یعنی هدف زندگی در خودش در هر لحظه معنای زندگی را دارد و آن چیزی حز تحقق وجودی انسان نیست. در صورتیکه در تفکر غربی بیشتر از معنای زندگی سخن گفته می شود و جهتداری معنای زندگی کمتر مطرح است.
ملاصدرا از آیه ی شریفه «انا لله و انا الیه راجعون» تبیینی ارائه می دهد که نهایت سیر انسانی را بیان می کند که همان قرب بیشتر الی الله است. قرب الی الله یک نقطه ی واصل شدنی نیست، بلکه بطور مداوم نزدیک شدن به خداست. اینگونه است که ملاصدرا هم مقصد و هم محتوای افعال انسانی را در نظر می آورد؛ یعنی هم به معنای زندگی و هم به هدف غایی آن توجه دارد.
هدف نهایی زندگی که فراتر از حتی مسائل مادی و معنوی انسان است یک امر متعالی است، ولی این تعالی باید جهتی داشته باشد که بتواند روز به روز انسان را نو به نو کرده و چنین تغییری ایجاد کند. در تبیین آیه ای که اول مطالب عرض کردم چنین تعبیری معنا پیدا می کند. «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله»؛ اگر کسی از بیت و خانه اش که به تعبیر عرفانی امام خمینی همان نفس و نفسانیت اوست، بتواند الی الله و رسول هجرت و صعود کند تا بدانجا که به «ثم یدرکه الموت» برسد که باز هم به تعبیر ایشان همان مقام فناء فی الله است، در آن صورت پاداشی جز خداوند - و نه پاداش او - نمی تواند داشته باشد. در اینجاست که دیگر پاداش دادن خداوند نمی تواند مطرح باشد بلکه خود خداوند پاداش چنین فردی می گردد. برای یک انسان کامل خود خدا اجر است. از این رو انسان کامل در تبیین آیه ی «فاسئلوا الله من فضله»، خود خداوند را از فضل و زیاده دهی اش طلب می کند نه پاداش جدی او را که وصول الی الحق نیست.
این تفاوت دیدگاه ملاصدرا با تفکر معاصر در بحث معنای زندگی است.
پی نوشت :
1- این مقاله متن سخنرانی دکتر حمیدرضا آیت اللهی، استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، در یازدهمین همایش بزرگداشت حکیم ملاصدرا است که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.
منبع مقاله :خامنه ای، سید محمّد، حکمت متعالیه و تدبیر خانواده بهمراه ملاصدرا و مکتب شیراز (مجموعه مقالات یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین شیرازی) (1388)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}